جای دنجی بود و هم صحبت خوبی

لیوان چای را بر میداشتم با چند عدد قند همراه خیالی مشتاق با گامهایی آرام میرفتم و کنارش مینشستم. حس میکردم! به ندرت میان صحبت هایم بر میگشت و خیره نگاهم میکرد بین خودمان بماند نگاهش عجب میچسبید من تماما خریدارش بودم. سهم من از او حضورش و سهم او از من یک لیوان چای!

گاهی سخت بیتاب میشدم آرام سر فرا گوشش می آوردم که شاید نجوایم، سکوت دلنشینش را به لبخند همچون عسلش مزین کند واقعا معرکه میشد! آخرین بار کنار پله دیدمش. اما افسوس شمعدانیم در گذر خزان پژمرد. هنوز که هنوز هست شمعدانی داغ دلم را بد تاز میکند.

داستانک 9

داستانک 5

داستانک 8

چای ,سهم ,آرام ,لیوان ,صحبت ,همچون ,لیوان چای ,دلنشینش را ,را به ,سکوت دلنشینش ,نجوایم، سکوت

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

midonii سکسکه فروشگاه اینترنتی ماه بانو مطالب اینترنتی آهنگ رپ ایرانی khafesharif ماشین های سنگین دانلود فایل ARASH-TV شبونه ها